اين املاح همان تجربههايي است كه از گذشته داريم، ما تاريكيها را تجربه كرديم، ما نتيجه دروغ، خشم، كينه، قضاوت، مقايسه، حسادت و... را ديديم، اينها با ما هست و به صورت املاح در وجود ما درميآيد و ما را به بالاترين قلهها ميبرد، آنجا كه ميخواهيم تغيير كنيم و تبديل شويم، به اين دليل گفته ميشود ما از تجربه گذشته استفاده ميكنيم به نام معلم مان نه به عنوان نگهدارمان.
موضوع كارگاه آموزشي سفر دوم، تجربه، آموزگاري ارزشمند
استاد: جناب آقاي مفتون
تاريخ: سهشنبه 99/10/2
بحث با اين متن از كتاب 60 درجه شروع ميكند: «لويي ميگويد همين قدر كه ميكروب يا ويروس را بشناسيم، خود كار شروع شده است» پس به ما پيام ميدهد كه بايد بشناسيم ولي چه چيز را؟ حقيقت را نه آن چيزي كه دلمان ميخواهد. مثلاً در مورد اعتياد، زماني كه ما اعتياد را شناختيم، كار خودش شروع شد و بعد آرام آرام مراحل كار تغيير ميكند، تكميلتر و بهتر ميشود و رشد ميكند، وقتي شناختيم ديگر به دنبال ترك نبوديم.
«در گمان رايج جامعه، سپهر اعتياد ترك است، بر آنيم تا اين سپهر درمان شود»، به واسطه شناخت اعتياد به اين جمله رسيديم، اما خيلي پيچيدگي دارد، پانزده شانزده سال است جلسه شناخت اعتياد برگزار ميكنيم و اين شايد هنوز يك دهم يا يك پنجم از شناخت كامل اعتياد نباشد، ولي همين يك بخش كوچك هم خودِ كار تشكيلات كنگره و سروج به وجود آمده است، به خاطر اينكه خود ويروس و يا همان اعتياد شناخته شده است. پس براي هر مسألهاي اول به شناخت برسيم، منتظر نتيجه نباشيم. به اين دليل گفته ميشود هر چيزي را آسيبشناسي كنيد، مثلاً در مورد معضلات جامعه مثل دزدي و سرقت، بايد دلايل آن را بشناسيم، هر كشوري، هر سيستمي، هر تشكل و تفكري بتواند اين آسيبها را بشناسد، دقيقاً ميتواند موفق باشد، زيرا خودبهخود و اتوماتيك استارت كار زده ميشود، حال در مراحل بعدي جديدتر ميشود و هرچه جلوتر برود، افراد جديد با تفكرات نو و جديد ميآيد و آن كار را ويرايش ميكنند تا به تكامل برسد. تا شناخت و يا معرفت نباشد، ما هرچه هم تقلا كنيم، نتيجهاي نميگيريم، ولي اگر موضوعي شناخته شد، هر حركتي كنيم تلاش است، تلاش مثبت است و تقلا نتيجه منفي دارد.
مطلب ديگر در بخش ديگر از اين كتاب است: «و از اينكه به خط پايان نزديك ميشويد همه ما بسيار شادمان هستيم، اكنون خود خوب ميدانيد چطور همه افكار و انديشه در اثر استفاده مواد مخدر و تفكر زائد و تفكر افيوني به يك قله بسيار متزلزل رسيده بود كه همان برف و يخهايي بود كه توانستيد با انديشه برداريد.» قله بسيار متزلزل، يعني جايي كه به راحتي فرو ميريزد. ما فكر ميكرديم منيت دارد، كينهورزي و اين قبيل چيزها قله است و خوب است، يا كسي كه تفكر افيوني دارد، ميرسد به قلهاي كه هيچ كس را نميبيند، ولي به قلهاي دل خوش كردهايم كه هر آن امكان دارد فرو بريزد، چون آن قله بسيار متزلزل است.
اگر دقت كرده باشيد، اسم كتاب 60درجه زيرصفر است. هر انساني در آن دما، فريز ميشود و يخ ميزند، هم از نظر تفكر و هم از نظر روحي، وقتي هم يخ زديم، نميتوانيم هيچ چيز را بفهميم و بگيريم، كسي كه در كينه، نفرت، خشم، دروغ، توجيه و... است، يخ زده است. اينكه ميگويند هيچ كس نميتواند به يك مصرفكننده كمك كند، به اين دليل است كه او فريز شده و يخ زده است، يخزدگي باعث ميشود او هيچ چيز را نفهمد. همچنين هر كسي كه وارد كارهاي ضدارزشي شود، واقعاً يخ ميزند. حالا تا آن قله رفتيد، ولي ادامه داديد و همان يخها را آب كرديد، آموزشهاست كه آن يخها را آب ميكند. حالا نكته ظريف اينجاست «و به آرامي آنها را به آب تبديل مينماييد، ميدانيد كه در انديشه شما اكنون آن يخها آب شدهاند و خوراك بسيار پرمواد و املاحي براي رشد آن جوانهاي ميشود كه ميخواهيد بزنيد»؛ منظورش اين است كه ما در وجود خود يخ زده بوديم، يخها با آموزش آب شده است، يعني يخ به آب تبديل شده است. و آن آب تبديل به مواد و املاحي شده براي جوانه زدن. كساني كه اين املاح در آنها احيا شود ميتوانند سفر را ادامه دهند، اين املاح همان تجربههايي است كه از گذشته داريم، ما تاريكيها را تجربه كرديم، ما نتيجه دروغ، خشم، كينه، قضاوت، مقايسه، حسادت و... را ديديم، اينها با ما هست و به صورت املاح در وجود ما درميآيد و ما را به بالاترين قلهها ميبرد، آنجا كه ميخواهيم تغيير كنيم و تبديل شويم، به اين دليل گفته ميشود ما از تجربه گذشته استفاده ميكنيم به نام معلم مان نه به عنوان نگهدارمان. اين تجربهها همان يخهاي آب شده ماست كه فريز شده بوديم و در آن شرايط زيستي جداي از مسائل مالي و روحي، زندگي ميكرديم، وقتي اينها آب ميشود، من به يك هديهاي دست پيدا ميكنم كه آن روشنايي است. مثلاً كسي كه در جنگل است، دنبال جنگل ميگردد، ولي وقتي بيرون ميرود ميتواند جنگل را ببيند، وقتي از تاريكي بيرون ميآييم، تازه ميبينيم كه قبلاً چه بر سر خود آوردهايم و چه دردسرهايي براي خودمان درست كرديم، در ادامه مسير آنها ميشود تجربه ما كه در وجود ما هست، حالا كساني هوش و استدلال دارند كه از اين تجربياتشان در خدمت كردن استفاده كنند. كسي كه ميخواهد خدمتگزار باشد، بايد تجربيات گذشته خود را داشته باشد، اگر اينها را داشت، عاشق خدمت ميشود، نه اينكه صرفاً فقط بخواهد خدمت كند، چون آن موقع حاصلي ندارد. يكي طالب خدمت است و ميخواهد با تمام وجودش خدمت كند، اما آيا يخهايي كه در وجودش آب شده، تبديل به جوانه شده؟ آيا از آن جوانهها استفاده ميكند يا نه فقط ميخواهد باشد. يك راهنما حتماً در لژيونش نيرو ميسازد، سرمايه ميسازد، عاشق ميسازد نه به فرد، عشق به خدمت با تمام وجودش.
بعضي از راهنمايان ميآيند، ولي عشقي ندارند، فقط در حد تكليف است، و يك شاگرد بدون عشق به وجود ميآورند، ولي وقتي عاشق خدمت كردن باشد، حتماً شاگردان هم مثل خودش صادقانه و عاشقانه به ديگران خدمت ميكنند.
زايش از طبيعت سالم و مساعد است و بايد ذره و دريا هر دو پاك باشند، وقتي چيز جديدي بخواهد به وجود بيايد، بايد از منبع سالم باشد. پس به وجود آمدن و زايش بايد سالم باشد، هم از نظر تفكري، هم از نظر روحي. براي همين يك سري تشكيلات منفعل شده و نميتوانند ادامه دهند، چون زايشي در آنها اتفاق نميافتد، يا اگر هم بيفتد، سالم نيست.
دليل اينكه تأكيد ميشود جشنهاي تولد و رهايي گرفته شود، براي اين است كه آن زايش اتفاق بيفتد، و الا ده سال هم بياييم و برويم و همه هم رها شوند و بروند، ديگر هيچ اتفاقي نميافتد و كمكم تشكيلات به اضمحلال كشيده ميشود، نيروها كم ميشوند و كمكم آنها هم خسته ميشوند و ميروند، ولي اگر توليد اتفاق بيفتد، باقي ميماند ولي اين توليد و زايش بايد چگونه باشد؟ راهنما بايد عشق را به رهجو انتقال دهد. عشق را انتقال دهد نه منيت، سستي و نه چيزهاي منفي. اگر اينها را توانستيم در خدمتگزاري انتقال دهيم، خودبهخود زايش تكرار ميشود و هرچه جلوتر ميرويم، جوانترها به ميدان ميآيند با انرژي بيشتر و ايدههاي نو و جديد و نگاه بهتر و هم نسبت به ما تلاششان بيشتر است، ولي ما تشخيص ميدهيم. اينكه كسي بعد از راهنما شدن، ديگران راجع به او ميگويند اشتباهي راهنما شده است، اين است كه طالب خدمت است، طالب خدمت با مطلوب خدمت خيلي متفاوت است. كسي كه ميخواهد خدمت كند، طالب است ولي آيا پارامترهاي لازم براي اين كار را دارد يا فقط شور دارد، اين يكي ديگر از نكتههاي مهمي است كه بايد به آن توجه شود.
بحث ديگر مربوط به داروست، وقتي دارو خورده ميشود، مثل بمب اتم درون مصرفكننده را از هم ميپاشد، يك تفكر غلط مثل كينه، نفرت، خشم، مقايسه، حسادت و.. درون را به مرور و ذره ذره خراب ميكند و فروميپاشد، ولي بمب واقعي يك لحظه عمل ميكند، انفجار و همه چيز تمام ميشود. حال آموزشها تمام تخريبهايي كه بمب دروني در ما ايجاد كرده، ترميم و بازسازي ميكند و بازسازي كردن به اضافه تجربهي يخ هاي آب شده، مانع برگشت ما به عقب ميشود. گذشتهي مسافر ميشود تجربهي او. اگر به خانوادهاش دروغ ميگفت و با فرزندش ناسازگاري داشت، هر آن كه ميخواهد دروغ بگويد، متوجه ميشود قبلاًدروغ گفته و نتيجه اش را هم ديده، پس ديگر در آن لحظه دروغ نميگويد، ميتواند حرف نزند ولي دروغ نميگويد، اين ميشود از تجربه گذشته استفاده كردن. اگر خدمتگزار هستم و آمدم اينجا خدمت كنم يا در هر جاي ديگري مثل هيئتها، قرضالحسنهها و ... بايد عاشقانه خدمت كنم، با تمام وجود و غرضورز نباشم.
غيبت كردن و پشت سر اين و آن صحبت كردن، از جمله يخهايي است كه هنوز آب نشده است. هرچند به سفر دوم آمده باشيم. بايد مستقيم حرفمان را بزنيم تا يخ آب شود. هيچ اتفاقي نميافتد، دست بالا طرف ناراحت ميشود، ولي اگر به غيبت رسيد، اسلحهاي است كه به دست طرف مقابل ميدهيم تا بر عليه خودمان استفاده كند. پس يادمان نرود، هر كسي جايگاه خودش را دارد، به عنوان مسئول در جايگاه خود، حرف خود را به طرف بزنيم كه اشاعه غيبت نشود. اين خيلي مهم است، زيرا اينها نشاندهنده اين است كه هنوز يخهاي ما آب نشده است. اگر در حال حاضر كاري انجام ميدهيم كه در گذشته هم انجام ميداديم، بدانيم اتفاقي نيفتاده و تبديل نشدهايم. در مورد مصرفكنندهها فقط دارو قطع شده يعني ترك تدريجي و در مورد همسفران هم فقط لايههاي رويي و سطحي رفته، و بقيه رذايل آرايش ميشود، تغيير تاكتيك است و الا تغيير اساسي و عميق اتفاق نيفتاده است.
عاشق را با معشوق چه كار، كار عاشق با عشق است، باران باشيم و بر سر همه يك جور بباريم، تقسيم نكنيم، به عشق كار داشته باشيم، اگر عشق داشته باشيم، مطمئناً سرايت ميكند و اين براي هر كسي يك زماني دارد. اگر عشق حقيقي و واقعي داشته باشيم، خودبهخود بروز ميكند و نياز به زور زدن ندارد. براي همين گفته ميشود كساني كه طالب خدمتند، عشقي در آنها نيست، شور است، عشق خودش را بروز ميدهد و با عشق است كه كسي را ميسنجند و انتخاب ميكنند. در ابتداي جلسه استاد قبل از شروع كردن صحبتهايش ميخواند از شما متشكريم كه به من اجازه خدمتگزاري داديد. يعني شماها بوديد كه به من اجازه خدمت داديد، من بايد از شما تشكر كنم نه شما از من و اين كبر و منيت را از ما ميگيرد.
اگر دقت كرده باشيد در شناخت اعتياد ميگوييم اساس درمان را الگو، فضاي عقلاني و مدد الهي تشكيل ميدهد، زيرا تجربهاش را داشتيم. الگوها هستند كه جرقه اول را براي يك تازه وارد ميزنند. فضاي عقلاني بستري است كه آماده شده، و مدد الهي زماني رخ ميدهد كه ما لياقت آن را داشته باشيم. مدد الهي به اين دليل ضلع سوم شده، چون كسي كه تفكر افيوني دارد، الله نميشناسد، دينش را نميشناسد، شايد يك سري كارهاي آن را رعايت كند و اين برميگردد به دستور جلسه هفته قبل كه اين كارهاي ظاهري توشهاي نيست كه ما با خود به آن دنيا ميبريم، فقط تعقل و به فرمان عقل نزديك شدن توشه ماست. اگر ريزترين چيزهاي زندگي را رعايت كنيم، آن موقع در صراط مستقيم قرار گرفتهايم، صراط مستقيم فقط عبادت نيست،كمااينكه ديده شده چه بسيار افرادي كه عبادت ميكنند ولي جنايات زيادي را هم مرتكب ميشوند، ما بايد براي كوچكترين مسائل حياتي هستي ارزش قائل باشيم، نيامدهايم در هستي باشيم، آمدهايم به هستي تعهد داشته باشيم و متعهد باشيم، اگر آنها را رعايت كنيم، در صراط مستقيم قرار ميگيريم، منتها اول بايد بفهميم و بشناسيم، وقتي روي درمان سيگار تأكيد ميشود به خاطر اين است كه مثل بمبي در درون ما ميتركد. حتي در كنگره كساني كه سيگار ميكشند، حق خدمت ندارند و در اين حد به اينها توجه ميشود، چون فرد با سيگار، به سلامتي كه خداوند به او هديه كرده لطمه ميزند، جداي از مضرات ديگر، همين ميتواند مانع رفتن در مسير صراط مستقيم باشد. تا اين حد در اين قضيه موشكافي ميشود، چون رعايت اين ريزهكاريها در صراط مستقيم قرار گرفتن است،
نكته ديگر اينكه ما ديپلماسي صحبت نداريم. ما بلد نيستيم چطور حرف بزنيم، اين مثلث شامل ميدانم، نميدانم و جهالت(دانستههاي غلط ذهني) است، توهم ماست نسبت به دانستن، درصورتي كه اين غلط است، ديپلماسي حرف زدن و اينكه چطور حرف بزنيم، حتماً روي ديگران اثر ميگذارد، واين برميگردد به استفاده از تجربيات گذشته، در گذشته با خانواده خود به نوعي برخورد ميكرديم، الان ياد بگيريم درست با آنها حرف بزنيم، ناراحتيها و شرايط را بسنجيم و طبق آن صحبت كنيم، زيرا آنها آموزش نديدهاند، ما آموزش گرفتهايم و ياد گرفتهايم، كجا سكوت كنيم، كجا سخن بگوييم، كجا نبينم، كجا روي خود را برگردانيم، كجا نشنويم، كجا چشمانمان را ببنديم، رعايت اينها ميشود ديپلماسي صحبت، خيلي وقتها شايد در آن لحظه نديدن خيلي بهتر باشد از ديدن، زيرا ديگر پاسخگو نيست. اينها نكات ظريفي است كه بايد به آن توجه شود. براي خيلي از ما پيش آمده كه در يك جمع يا مهماني صحبتي ميكنيم و در برگشت مدام ميگوييم اي كاش اين را نگفته بودم و اي كاش اين حرف زده نشده بود، چرا رنج ميبريم؟ به خاطر اينكه بلد نبوديم چه بگوييم به اين دليل قديميها ميگويند اول صحبت را مزه مزه كنيد بعد بگوييد.
نقد كردن كسي از روي دوست داشتن است. مثلاً زن و فرزند، رنگ و مدل لباسي كه ميخواهيم با آن بيرون بياييم را نقد ميكنند كه مناسب شما نيست و ممكن است مورد تمسخر قرار بگيريد، اين نقد به خاطر اين است كه مرا دوست دارند، ولي يك نفر هم هست ميبيند لباسي پوشيدهايم كه مناسب نيست ولي چيزي نميگويد و وقتي مورد تمسخر قرار گرفتيم، ميگويد ميخواستم بگويم. باز هم اين برميگردد به نوع ديپلماسي صحبت كردن. احساس نكنيم نقد كردن كسي در جلسه، دشمني است و طرف مقابل فكر نكند با او دشمن است و نقدپذير باشيم. نوع گفتن در موقع نقد خيلي مهم است. خيلي مواقع شده كه كسي نقطه ضعفي از كسي ميبيند، من به آن شخص ميگويم شما نگوييد يا خودم ميگويم يا به يك نفر ديگر واگذار ميكنم بگويد، زيرا احساس ميكنم اگر فلان شخص بگويد بازخورد خوبي نداشته باشد و طرف مقابل از اين نقد ناراحت ميشود ولي اگر شخص ديگري بگويد ناراحت نميشود.
وقتي توانستيد از تجربيات خود استفاده كنيد، مواد و املاحي ميشود كه خودبه خود شما را به قلهاي ميبرد كه آنجا ديگر خودتان يخ ميزنيد، يخي كه آب شدني نيست. يعني به آن درجه از ايمان و باوري ميرسيد كه هيچ كس نميتواند تأثير منفي روي شما بگذارد، زيرا به صراط مستقيم رسيديد، به راهي رسيديد كه دقيقاً ميدانيد چه كار ميكنيد.
«ما در كنگره به همه افرادي كه در طول مسير تكاملي سبب برداشتن گامهاي مؤثر و مثبتي حتي براي خودشان بودهاند، بسيار افتخار ميكنيم و در هر حالي به آنها نيازمنديم». اگر دقت كرده باشيد ما هميشه ذكر خير قديميها را ميگوييم و هيچ وقت راجع به آنها حرف منفي نميزنيم، زيرا هميشه گفتهايم اگر امروز ما اينجا هستيم، به خاطر اين بوده كه گذشتگان روي اين صندليها نشستند و زحمات و خدمات آنها بوده، حالا رفتند سر زندگيشان، پس ما هم بايد وظيفه خود را درست انجام دهيم. وظيفه ما احترام است زيرا گذشتگان موثر بودند، همان كه سرلژيون بوده، پس مؤثر بوده، همانطور كه ما در آينده نيستيم پس طوري آموزش بدهيم و تربيت كنيم كه آيندگان هم ذكر خير ما را بگويند، زيرا هر چيزي مؤثر است.
من اگر به صراط مستقيمي كه تأكيد شده برسم، ديگر منفيها را نميبينم، فقط منفيهاي خودم را ميبينم، پس ياد بگيرم با ديگران درست صحبت كنيم، حرفمان را بزنيم تا مشكل را حل كنيم و آن يخ آب شود. غيبت نكنيد تا مبادا از صراط مستقيم خارج شويد. اگر اين ديدگاه را داشت باشيم مطمئناًدر مسير زندگي به تكامل ميرسيم و خودمان لذتش را خواهيم برد و استفاده بهينه از آن ميكنيم. در زندگي و در همه جا، تغيير به تبديل ميرسد.
هفته آينده جلسه پرسش و پاسخ راجع به همه سيديهاست و بعد دوباره راجع به موضوعات سفر دوم برنامهريزي ميشود. پس دوستاني كه در جلسه هستند، اگر سيدي اعلام نشد، بدانند سيدي يكشنبهها موضوع جلسه سه شنبه است.
دوستاني كه در اين زمينه برداشتشان را بيان كردند:
مسافران: حسين ابراهيمي- نصراله- هادي-
همسفران: قاسمي- غلامي- وليزاده
دیدگاهها
به جای پشیمانی آرامش داشته باشم.